تو سجاده به دوش میرفتی
کنایه می زدی که من از خدا دورم
ندیده ای که چرا چشم غم دارم ؟
تو از بهر خدای خودت, طعنه زدی
اما
خدای تو , خود توست .
خود مغرورت !
تو زهد فروشی و کاسب
خریدار .
زیاد
من نخریدم دروغ تو را که اینچنین شده ام
شکسته در دل خود در ماورای ذهن غمگینم
تو , دل فروخته ای
گمان می کنی که دل دادی ؟
دروغ گویی عزیز دلم
*شاید این هم راهیست که باید طی شود *
سایت رسمی الهه فاخته
درباره این سایت