محل تبلیغات شما

احساس میکنم دردی فزون تر

سینه ام را می فشارد

درد را در سینه می گیرم

می دوم, پای عریان

در شبی برفی

ماه نمی خواهم

من عاشق نورم , خدا را دیده ام

باز سیلی خوردم

امان از دل خدایا.

قلب من از سنگ نیست

اما سنگ می زنند

زندگی خانه و ویلا و سرگرمی نبود !

زندگی روشن شدن از محفل عشاق بود

من که یار و یاورم یزدان بُوَد

پا قصد رفتن کرده ام .

 


  • آخر سال 1390
  • شاعر الهه فاخته 
  • کتاب شعر صدای حق 

سایت رسمی الهه فاخته

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها